آقا من دیروز اینقد تو این آفتاب ها توی خیابون دوییدم تا ب کارهام برسم آفتاب سوخته شدم.حس میکردم پاهام کوچولوئه و قدم هام کوتاه و خیابون ها کش اومدن و من هرچی میدوم نمیرسم.استاد پایان نامه گفته بود بیا سلامتکده بعد ول کرده بود رفته بود جلسه ساختمون مرکزی دانشگاه.بازم خدا رو شکر ک وقتی زنگ زدم بهش ریجکت کرد و اس ام اس داد.دوباره از سلامتکده اومدم دانشگاه.بعد مونده بودم بین دو راهی :)) ک برم بیمارستان و مشاوره آمار یا برم اون دستبنده رو ک دیده بودم و یک دل ،نه ! صد دل!! عاشقش شده بودمرو بخرم ک به خودم گفتم با سرعت نور میدوئم تا پاساژ مورد نظر و بعدش هم به مشاوره م میرسم. برای اینکه استرسم کم تر شه آهنگ گذاشتم توی گوشم و سرعت راه رفتنمو زیادتر کردم.رفتم و فروشنده گفت اینا دستیند نیستن :| انگشتی ن! گفتم من دوست ندارم حس بدی دارم اگر از اینا بندازم دستم.من دستبند میخوام :( گفت نگران نباش زنجیرشو کوتاه میکنم و میشه دستبند.هیییی زنجیر رو کوتاه کرد هی من سقف رو نگاه کردم هی سایز کرد برای دستم بزرگ بود.هی زنجیر رو کوتاه کرد و من گوشوارها رو نگاه کردم و هی باز بزرگ بود آخرش گفت دههههه چه مچ دستت کوچیکه و من خودمو زدم به نشنیدن! آخرش گفت این دیگه خوبه! منم ذوق مرگ! گفتم جعبه نمیخام.بیا قفلشو ببند میخام دستم کنم :)))) و راه افتادم خوشحال به سمت مشاوره که شیطون گولم زد گفت اههههه مانتو آبی! بیا امتحان کن ببین بهت میاد بخرش.رفتم پرو کردم و  دیدم مالی نیس.مانتو آبی ک نخ دوختش قرمز بود چه ترکیب رنگ وحشتناک زشتی.نخواستم و بعد دوباره راه افتادم به سمت مشاوره آمار :)) باز شیطون داشت گولم میزد ک به به چه شومیزهای قشنگی.به شیطون لعنت فرستادم ک من وقت ندارم و گازشو بگیر ک داره دیر میشه.وقتی رسیدم گفتن نیم ساعت تاخیر داشتی نفر بعدی اومد.نوبتت سوخت :)) منم با نیشی بازتر گفتم اشکال نداره.مولکولش( موکول) کنید به فردا.فردا میام :)) و دوباره در حالی ک یه چشمم به دسبنده عزیزم بود یه چشمم به پیاده رو :)) رفتم تا با مترو برم خونه.

امروز بالاخره رفتم مشاوره آمار ک گفت این استادت ک هیچی برا تو مشخص نکرده و کاملا موضوع مبهمه و تو باید وقت مشاوره برای طراحی پژوهش بگیری تا اونا خوووب اورینتت کنن.اینجا بود ک فهمیدم که گاوم زاییده و چه مسیر طولانی ای دارم.خدایا خودت کمکم کن.این استاده خعیلی گیجه انگار :)) 



امروز دور هم یک کوییزی دادیم :)) رزیدنتمون میگه تو ک خیلی خوب بلدی چرا تقلب میکنی.گفتم نمیتونم سرم رو برگه خودم باشه :)) نمیتووووونم


آقا صبح هیشکی نبود دستبندمو ببنده برام.خودمم ک نمیتونستم.داداش رو توی خواب بیدار کردم ک یالا اینو ببند من دیرم شده.بیچاره با چشمای بسته :)) هی قفل دستبندو گرفته بود هی نمیتونست ببنده خخخخ امروز میگه خدا تو رو ساخته که هی ما رو عذاب بدی :)) من ملکه عذابم آیا؟


مشخصات

تبلیغات

محل تبلیغات شما
محل تبلیغات شما محل تبلیغات شما

آخرین وبلاگ ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها

مشاوره تلفنی با موبایل Dave طراحی گرافیکی با فتوشاپ پیکاسو هنر Charlie سلامت تدریس خصوصی اول دبستان Shey فروشگاه Gign وبگاه فادِنت