امروز داشتیم با یکی از بچه ها در مورد تیپ یکی از دخترا حرف میزدیم که تیپش خوبه و فلان.بعد اون دوستم گفت تیپ تو هم خوبه.گفتم من که در ساده ترین حالت ممکنم.گفت همین که در قید و بند تیپ زدن نیستی،همینو دوست دارم :| دروغ چرامقداری ناراحت شدم :)) درسته در قید و بند آرایش کردن نیستم اما همیشه سعی میکنم لباسام در عین سادگی دمده نباشه و یک سبک مناسب برای لباس پوشیدن انتخاب میکنم :)) ولی گویا اینا به چشم اونها نیامدهیادمه که ترم یک اون رشته قبلی بودم که یکی از بچه های صنایع گفت تو شبیه شیربرنجی :| سفیده وارفته.و من مث احمق ها و از روی بچگی رفتم یک عدد کرم پودر برنزه خریدم تا دیگه شیربرنج نباشم.و مصمم بودم هرطور شده از این سفیدی دربیام :| بماند که چقدر افتضاح و زشت شدم و حتا یک بار هم روم نشد برا بیرون از اون کرمه استفاده کنم و دادمش به کسی.اون دختره خودش چند مدل کرم روی هم استفاده میکرد تا سفید بشه.اگر پوست سفید بد بود و زشت بود چرا خودش در تلاش بود چند درجه سفیدتر بشه .با فکر کردن به همین حرفا ب این نتیجه رسیدم رنگ پوستم برای من بهترین رنگ پوست دنیاست :) 

یا توی بخش داخلی یک بار بحث کاشت ناخن و کاشت مژه و رنگ مو بود(من همیشه دوری میکردم از این بحثای خاله زنکی و توی راهرو یا آشپزخونه بخش درس میخوندم.یهو رد شدم از استیشن و شنیدم) بعد با خنده گفتم من ب عمرم ناخن و مژه نکاشتم.نرسمون گفت چون انگیزه نداشتی :/ گفتم چه انگیزه ای بالاتر از خوده آدم.البته احتیاج نداشتم چون به نظر خودم از همه نظر perfect م و احتیاجی ندیدم به این کارها.بعدا رو نمیدونم که نظرم چطوری باشه به هر حال آدم تنوع طلبه و طرفدار زیبایی.اما در حال حاضر از همه نظر اوکی م.که سکوتی مرگ بار استیشن رو فراگرفت و گفت چه اعتماد به نفسی :)) با خنده گفتم واقعیته :)) و رفتم خوش و خرم به ادامه کارم برسم :)) 

البته اون دوستم هم بی راه نمیگفت :)) خیلی خوبه که در قید و بند خیلی چیزا نیستم و دغدغه م یه چیزای دیگه ایه.لااقل وقتی بارون بگیره تنها غصه م اینه که موهام فر میشه :)) دیگه نگران نیستم که کل صورتم کن فی میشه :)) 


در مورد تیپ و لباس نمیدونم :)) شاید بعدا نظرم عوض شه.اما مدت ها مانتوی کوتاه میپوشیدم فعلا سلیقه م عوض شده.انگار هرچی سن آدم بالاتر میره و به پختگی عقلی میرسه سلیقه ش عوض میشه :)  خوب طبیعی هم هست.مثلا نظر و عقیده امروز من با ۶ماه پیشم فرق داره.طبیعیه که نحوه لباس پوشیدن یا حرف زدنم هم فرق کرده باشه.امیدوارم همیشه همینطوری بمونم و تحت تاثیر قرار نگیرم.البته دیگه دوران تحت تاثیر من گذشته و شخصیتم شکل گرفته :) 


فردا امتحان پایان بخش دارم.به جز پاور چیزی برا خوندن ندارم


استاد پایان نامه حاضر نیست از وقت خودش بزنه برای صحبت با استاد مغز و اعصاب.بعد ب من میگه مرخصی بگیر با هم بریم حرف بزنیم.خوب مرد مومن،بنده خداتو ک خودت از ۱۰تا ۱۲کلاس داری تا برسی درمونگاه شده ۱.استاد مغز و اعصاب ساعت ۹میاد ساعت ۱۲میره.با کی قراره صحبت بکنیم دقیقا؟ با نگهبان؟؟ :| همه رفتن اون تایم! 


ینی خدا نگذره از اون کسی که برای undergraduate ها تعیین کرد که پایان نامه باید تحویل بدن.این کارا مال دانشجوهای تکمیلی هست نه ما :| ما الان موقع درس خوندنمونه نه این  وقت تلف کردن ها :/ 



پ ن: اه اه اه اینقد بدم میاد از شب امتحان :/ اه اه اه 


مشخصات

تبلیغات

محل تبلیغات شما
محل تبلیغات شما محل تبلیغات شما

آخرین وبلاگ ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها

مشاوره Ortiz 4DCube فروشگاه bope گوهرنویس دانلود موزیک فیلم و مقاله خرید انواع ضایعات طلق و پلکسی Nicole شهدای کرمانشاه و تیپ نبی اکرم ص سمینار دانش آموزی ریاضیات و کاربردها