گشنه بودن یک دردسره،افطار خوردن و پر شدن شکم هزار دردسر :))
هرچی دیشب از شدت غصه و اندوه نتونستم غذا بخورم امروز تلافیشو درآوردم.
ب مامان میگم من مناسب ن نیستم.خیلی اجیته و بداخلاق و طلبکارن.من نمیتونم با مریض و همراه مریض بد حرف بزنم.بیچاره مریضمون EP بود داشت گریه میکردم رفتم طبق اردر چک پالس توسط اینترن هر دوساعت!!! پالسش رو چک کنم که دیدم چشماش پره اشکه.دستشو گرفتم نزدیک بود خودمم بزنم زیر گریه با ثدای بغض آلود بهش گفتم ما حواسمون بهت هس خدا بزرگه نمیذاریم طوریت بشه که دیگه گریه ش بهتر شد.ساعت ۳ صبح که برا آخرین بار رفتم پیشش بازم بیدار بود و خدا رو شکر بهتر بود و گریه نمیکرد :) من واقعا نمیتونم اینطوری داد بزنم سر مردم :| وجدانم راضی نمیشه.خودمم توانایی شو ندارم :/
درباره این سایت